ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

شعر ابرهای خاطره

هرروز نامی از خاطره هایم محو می شود،

هر روز کوچه ای از کوچه های خاطره هایم گم می شود،

هر روز ستاره ای از ستاره های خاطره هایم خاموش می شود.

 ابرهای خاطره هایم در پروازند

به سویم می آیند و می گریزند

و شکلهایی می سازند محو،

چمنهایی پراز نخل،

کودکانی در حال بازی،

حیاطی از سنگفرش،

زنی با دستان چروکیده

و چشمانی چون ستاره های کوچک،

کودکی با لباس حریر

 و کفشهای کتانی نقشدار،

و دفترهای حاشیه دار،

پسری با صورت نحیف،

و کفشهای کتانی، پا به فرار.

پسرهایی توده وار

با کاپشنهای سبز سربازی،

دخترهایی با پیرآهنهای بلند روی شلوار،

انبوه بی قرارچهره ها

سر ها درگریبان  فریادها خفته در گلو،

انبوه بی شمار نامها

خنده ها، شادیها وغمها

و خبرهای تلخ جانکاه.

زنی کهنه های بچه را

با اشکهای انتظار می شوید.

مادری مضطرب خوابیده بر زیلو.

مردی بغض فرو خورده درگلو،

مردی حرفهای بی سر وته می گوید.

دلم برای چهره های بی نام و نامهای بی چهره تنگ شده،

دلم برای محله های پرکوچه و کوچه های بی نام تنگ شده ،

دلم برای ستاره های آسمان خاطره ام تنگ شده.