ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

ابرهای خاطره ۲۱ - کنکور ۵۲

آن وقتها حداقل در مدرسه‌ی ما تنها در سال آخر دبیرستان بود که شروع می کردیم به کنکور فکر کنیم. ما دختران سال چهارم ریاضی دبیرستان ارامنه‌ی  کوشش مریم حدود ۴۰ نفری بودیم که ده دوازده نفری از بقولی درسخوانهای کلاس با هم تصمیم گرفتیم به کلاس کنکور ۴۰ روزه‌ی خوارزمی برویم . بقیه، بعضی اصلا به فکر کنکور نبودند و بیشتر به فکر دوست پسر و پارتی و ازدواج بعد از دبیرستان، بعضی هم شاید با توجه به سطح درسشان کنکور را خیلی جدی نگرفتند، تعدادی هم یا به کلاسهای طولانی تری رفتند که ما خبر نداشتیم یا بدون کلاس کنکور درس خواندند.

کلاس کنکور ۴۰ روزه که بعد از امتحانات نهایی برگزار می شد و یک کتاب تست که گه گاه به عنوان تفریح بعضی تستهایش را می زدم و وقت می گرفتم، تنها ارتباط و تلاش من برای کنکور بود هرچند قبول شدن در کنکور برای من بسیار مهم بود.تا قبل از امتحانات نهایی به انجمن آلیک می‌رفتم و تنها برای امتحانات و کنکور از آلیک اجازه شرکت نکردن در جلسات را گرفتم.

آن موقع من و مادرم یک اطاق از آپارتمان اجاره ای خواهرم در خیابان جامی را اشغال کرده بودیم. برادر کوچکم هنوز سرباز بود و برادر بزرگترم با شوهر خواهرم در شیراز کار می‌کرد. همیشه روی میز فرمیکای قرمزمان کتابهایم پخش بود و همیشه درحال خواندن، هرچند اغلب کتابی غیر درسی . و چه قدر خواندن کتابهای غیر امتحانی جذاب بود حتی کتابهای درسی‌ای که موعد امتحانشان نبود. مادرم وقتی کسی می آمد می گفت: آلوارت درس می خواند، و من از نشستن در کنار میهمانها معاف می شدم، هرچند همچین هم در حال درس خواندن نبودم.

بطور کلی من بیشتر دوست داشتم که با دوستان درس بخوانم چون هم تفریح بود هم درس. خیلی وقتها برای امتحانات کلاسی ریاضی دسته جمعی به خانه‌ی آلینا دوستمان می‌رفتیم و ضمن حل مسائل مشکلات همدیگر را هم حل می‌کردیم، بگذریم که نصفش هم به گپ و صحبت می‌گذشت .درواقع در این جلسات من هم درس می‌خواندم هم درس می‌دادم و این بهترین شکل درس خواندن من بود. در درس خواندن تنبل نبودم، اما بازیگوش چرا. کتابهای من پر بود از زمانبندیهایی که برای اتمام یک قسمت تاریخ زده و مرتباُ خط خورده بود و تاریخ جدید گذاشته شده بود. اما در مجموع روز امتحان واقعا درس می‌خواندم.

علاقه به دانشگاه رفتن درمیان دوستانم عمومی بود طوری که یکبار من و لاریس بعد از کلاس کنکور به جلو دانشگاه تهران رفتیم تا داخل دانشگاه را ببینیم ، هرچند اجازه‌ی ورود ندادند و به تماشای سردر و فضای سبز دانشگاه با رویای ورود اکتفا کردیم.

در سال ۱۳۵۲ انتخاب رشته‌ی دانشگاه پیش از امتحان کنکور انجام می‌شد و ما مجاز بودیم ۱۰ رشته با اولویت انتخاب کنیم. در انتخاب رشته هیچ کس دوروبرم نبود که شناختی از رشته‌ها داشته باشد. انتخابهای من کاملا نشان دهنده‌ی یک روحیه‌ی سرگردان در کنار مصلحت‌گرایی یا شاید هم یک همه جانبه نگری یا گستردگی علایق من بود. دو رشته‌ی اول من مهندسی شیمی بود. چرا مهندسی شیمی؟ اول اینکه من، که علایق زیادی به علوم انسانی و اجتماعی در کنار علوم ریاضی و فیزیک داشتم، به این نتیجه رسیدم که برای اینکه بتوانم به خانواده مان کمک مالی بکنم باید رشته ای بخوانم که درآمد مطمئنی داشته باشد و رشته های مهندسی از این نظر مطمئن بود. از میان مهندسیها هم فکر کردم در رشته‌ی مهندسی شیمی احتمالا بعلت امکان کارهای تحقیقاتی در آزمایشگاه برای زنها کار بیشتری پیدا شود.

الان که فکر می‌کنم آن موقع نه تنها من بلکه هیچ کس دوروبرمان رشته‌ی مهندسی را رشته‌ی مردانه نمی‌دانست . به نظر من نه تنها در مدارس ارامنه بلکه در مدارس تهران و مدارس خوب شهرستانها هم این تصور وجود نداشت. اصلاً ما که ریاضی می خواندیم رشته مطلوبمان مهندسی قلمداد می‌شد چه دختر و چه پسر، با وجود اینکه می دانستم کار مهندسی برای مردها فراوانتر است و در بعضی عرصه های کار مهندسی مثل مدیریت کارگران کارکردن زنان بسیار مشکل.

دو انتخاب اول من یکی مهندسی شیمی دانشگاه تهران بود و دومی پلی تکنیک. شاید به نظر خیلی ساده‌لوحانه به نظر برسد ولی من دانشگاه تهران و پلی تکنیک را به خاطر نزدیکی به منزلمان که در آن زمان خیابان جامی بود انتخاب کردم و به نظرم دانشگاه صنعتی آریامهر برای رفت و آمد بسیار دور بود.

رشته های انتخابی بعدی‌ام به ترتیب عبارت بودند از اقتصاد ، علوم اجتماعی، روانشناسی، ریاضی ، مهندسی قالب سازی ، زبان انگلیسی و فرانسه..... و دهمین رشته ام زبان و ادبیات ارمنی دانشگاه اصفهان. یعنی می‌توانم بگویم من می‌خواستم به هر زوری شده به دانشگاه بروم. این مسئله برایم آن قدر مهم بود که زبان و ادبیات ارمنی را که اصلا برایم جذاب نبود به عنوان آخرین رشته و با این تصور که اگر دیگر رشته ها را قبول نشوم این را حتما قبول می شوم انتخاب کردم. انگار بدون دانشگاه رفتن هیچ هدفی نمی توانستم برای خودم تصور کنم. دانشگاه انگار برای من تنها فضای ممکن رشد و پیشرفت بود و کنکورسراسری تنها راه رسیدن به آن. آن سال رشته معماری از کنکور سراسری جدا شده بود و من که تا آن موقع اصلاً به کنکور فکر نکرده بودم تازه که متوجه شدم معماری هم رشته‌ی جالبی است برای آن هم ثبت نام کردم، هرچند هیچگونه آمادگی‌ای نداشته و به کلاسهای طراحی نرفته بودم. همینطور برای دانشگاه شیراز که تنها با معدل و نتایج کنکور سراسری جداگانه دانشجو انتخاب می کرد. دانشگاه شیراز شهریه داشت و من با توجه به وضع مالیمان می خواستم حتما بورس بگیرم تا از شهریه معاف شوم و امکان خوابگاه مجانی داشته باشم در نتیجه بجای رشته‌ی مهندسی که به نظرم رقابت در آن زیاد بود رشته‌ی ریاضی را انتخاب کردم .

در روز کنکور هیچ اضطرابی نداشتم و برعکس توصیه ها به جای صبحانه‌ی سبک نیمروی حسابی هم خوردم. تا آخرین لحظه ها هنوز یادداشتهایم را می‌خواندم و حتی آنها را به محل برگزاری کنکورم که اتفاقا دانشگاه صنعتی با همان راه دور بود بردم و جلو در یادداشتهایم را مرور ‌کردم و تنها پیش از ورود به سالن آنها را در ظرف زباله انداختم.در تستها هم برعکس توصیه ها ،که با مرور سریع ببینید کدام را نمی توانید و به سوال بعدی بروید، من تمام سوالها را یکی یکی با دقت می خواندم و حل می کردم و جواب می دادم. با توجه به اینکه در بسیاری از زمینه ها نرسیدم به تمام سوالها جواب بدهم نگران و با تردید در مورد قبول شدنم از سالن خارج شدم.

چند روز بعد که برای کنکور معماری با تخته ی رسم فنی در دست پیاده از خیابان فخر رازی بالا می رفتم تمام راه از فکر اینکه در کنکور سراسری قبول نمی شوم و با طراحی نرفتن در این کنکور هم رد می شوم اشک می ریختم.

اسامی قبول شدگان کنکور سراسری همیشه در روزنامه های کیهان و اطلاعات چاپ می شد و من روز اعلام نتایج منتظر بودم تا بعد از ظهر روزنامه بخرم و نتایج را ببینم. خریدن روزنامه اسامی قبول شدگان را از دو سال قبل شروع کرده و اسامی آشناها و حتی تمام ارامنه را پیدا می کردم و زیرش خط می کشیدم.

اما نزدیک ظهر بود که زنگ منزل ما خورد و وقتی از پنجره نگاه کردم واهیک از دوستان آلیک و دوست دخترش آنو بودند که خبر قبول شدن من را در کنکور دادند. از اعلانهایی که ظاهرا در دانشگاه پلی تکنیک زده بودند اسمم را دیده بودند و گفتند در رشته ۱۷۶ قبول شده‌ام و می پرسیدند رشته ۱۷۶ کدام است؟ و من که شماره‌ها‌ی رشته‌های انتخابیم را نمی دانستم باید به کتابچه مراجعه می‌کردم تا بفهمم که در اولین رشته‌ی ‌انتخابیم ، مهندسی شیمی دانشگاه تهران، قبول شده‌ام.

روز بسیار مهمی در زندگیم بود. و چقدر از این که این خبر را به مادر و خواهر و برادرانم بدهم خوشحال بودم .

یک مرتبه بعد از تصور ردی در کنکور مواجهه با قبول شدن در اولین رشته‌ی انتخابی، چنان اعتماد به نفسی به من داد که فکر کردم خوب شاید در رشته‌ی معماری هم قبول شوم. حتی با این تصور به مسئله انتخاب بین این دو فکر کردم. نامه ای به «رفیق وازریک»، که آن موقع بعد از اخراج از حزب داشناک با همسرش به فرانسه رفته و در فرانسه مشغول ادامه تحصیل در رشته معماری یا شهرسازی بود، نوشتم و از تردیدهایم در مورد انتخاب رشته گفتم .و نظر او را خواستم که اگر معماری هم قبول شوم کدام را انتخاب کنم معماری یا مهندسی شیمی. جالب است که برادر وازریک مهندسی شیمی خوانده بود. او برایم از فضای سیاسی دانشکده فنی نوشت و اینکه هرکدام از اینها مزایایی دارند و درصورتیکه انسان اهداف اجتماعی داشته باشد در هر دو امکان فعالیت در اهدافش دارد. من برای اولین بار بود که در مورد سیاسی بودن دانشکده فنی نسبت به دیگر دانشکده ها خبردار شده بودم و این برایم جالب بود. و البته از شما چه پنهان در کنکور معماری قبول نشدم و انتخابم بی تصمیم نهایی من انجام شد. البته در دانشگاه شیراز هم در رشته ریاضی با بورس تحصیلی قبول شدم.

به این ترتیب با مجموعه‌ای از بی خبریها و ابهامها اما با خوشحالی مهر ۱۳۵۲ وارد دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران شدم.

آن سال از کلاس حدود ۴۰ نفری ما ۳ نفر در کنکور سراسری و بقیه‌ی دوستان همکلاسی و حدوداً شاید ۱۶-۱۵ نفر، شامل همه‌ی دوستان شرکت کننده در کلاس کنکور خوارزمی، در مدارس عالی مختلف مثل مدرسه عالی پارس و دماوند و ... یا رشته های شبانه دانشگاه قبول شدند که نتیجه‌ای خوب برای کلاس ما و دبیرستان ارامنه‌ی کوشش مریم محسوب می‌شد.

 

خرداد ۱۴۰۰

نظرات 2 + ارسال نظر
مائده چهارشنبه 19 آبان 1400 ساعت 21:17

خانم آلوارت عزیز
امروز تمام نوشته‌هاتون خوندم.
سپاسگزارم که با خاطرات زیباتون روز قشنگتری برام ساختین.
بی‌صبرانه منتظر ادامه‌ی خاطرات هستم.

خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید و خوشحالم که لذت بردید. ادامه اش را باید کمی کار کنم ولی حتما.

زرافشان یکشنبه 10 مرداد 1400 ساعت 13:33

چقدر روان و راحت می‌نویسی آلوارت
جان. امیدوارم کتاب نوشته هات رو در اینده نزدیک داشنه باشیم.

ممنون زرافشان جان. تاچقدر پیش بروم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد