ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

ابرهای خاطره

خاطرات کودکی و نوجوانی در آبادان و تهران دهه ۴۰ و ۵۰

ابرهای خاطره ۱۹- انجمن نوجوانان آلیک - کشمکش ها

فعالیتهای ما در انجمن نوجوانان آلیک به مرور تغییر کرده و جدیتر شده بود. بعد از چند بار تغییر روسای انجمن که از طرف حزب داشناک تعیین می‌شدند، جدیداً افراد روشنفکرتری مثل رفیق وازریک و رفیق هارپیک که یکی دانشجوی معماری دانشگاه تهران و دیگری مهندس مکانیک بود به ریاست انجمن نوجوانان تعیین شده و بحثها و فعالیتهای جالبتر و عمیقتری درجریان بود. من هم در آلیک فعالتر شده بودم. جلسات زیادی در هفته داشتیم .

موضوعاتی مثل جنگ ویتنام ، فلسطین، جنگ اعراب و اسرائیل و مشابه آنها در کنار بحثهای ۲۴ آوریل و مسائل ارامنه وارد بحثهای جلسات شده بود. در جلسات هیئت مدیره انجمن تصمیم گرفته شده بود که فعالیتهای فکری و آموزشی انجمن جدیتر شود، و برای شرکت منظم در جلسات هفتگی اخطار داده شود. بالطبع « عصرهای شاد» کمتر برگزار می‌‌شد. و اهالی عصر شاد در صورت ادامه غیبتشان در جلسات عضویتشان لغو می‌شد.

دو جریان فکری همزمان داشت گسترش می یافت . یکی اینکه بجای حرف باید عمل کرد، که بیشتر یک نوع رادیکالیسم در کارها و فعالیتها و بقولی انقلابیگری را تبلیغ می کرد. و دیگری تأکید روی جنبه‌ی نظری و سوسیالیستی حزب بود و اینکه حزب که پاتوق یک عده پولدار محافظه کار شده عملا از اهداف قبلی خود دور شده است. مطالعه برنامه و مرامنامه حزب داشناک که در اواخر قرن نوزده نوشته شده بود بطور جدیتر در برنامه‌ی ما قرار گرفته بود. خود بخود اثرات روسای روشنفکر جدید با معرفی کتاب و تشویق مطالعه و بحث آزاد در انجمن مشهود بود. البته بحثها بهیچ وجه به موضوعات داخلی ایران نمی‌پرداختند.

اتفاقاتی که در این ارتباط یادم می آید یکی ماجرای بزرگداشت ۱۸ فوریه در مدرسه بود. به ما گفته بودند که هرطور شده باید در مدرسه به هر شکلی که خودتان صلاح می دانید این روز را مطرح کنید. این روز مربوط به یک جنبش ضد شوروی در ارمنستان بود که در سال ۱۳۲۱ بعد از استقرار حکومت شوروی در ارمنستان اتفاق افتاده و شکست خورده بود و اعضای حزب داشناک در آن موثر بودند.

در آن زمان ما شاید ۸ یا ۹ نفری بودیم که از کلاس ۳۵ یا ۴۰ نفریمان آلیک می رفتیم. ما کلاس چهارم یا پنجم ریاضی بودیم و بچه ها کمترین علاقه را به بحثهایی که توی آلیک می‌شد داشتند. اغلب اهل پارتی و لباس و مد و بعضیها هم درس بودند.

طرح این موضوع هیچ مخاطبی نداشت. و ما این را احساس می کردیم. از یک طرف احساس می کردیم وظیفه داریم آن را مطرح کنیم، از طرف دیکر به نظرمان جز مسخره شدن یا به دیوار بی‌تفاوتی خوردن نتیجه‌ای نداشت. پوسترهایی هم در این ارتباط داشتیم که منتظر بودیم در وقت مناسب به دیوار بزنیم. تناقض فعالیت در جمعی که فکر و اندیشه‌ات مقبولیت عام ندارد خود را برجسته تر نشان می داد. بالاخره با کارینه همکلاسیم تصمیم گرفتیم با سرودهای میهنی و انقلابی آشنا برای بچه ها ، البته که ارمنی، شروع کنیم و سرودخوانان به کلاسها برویم و دوستان را تشویق کنیم به ما بپیوندند و پوسترها را در راه در راهروها بزنیم و نهایتا در حیاط مدرسه جمع شویم و چند شعار بدهیم.

کار انجام شد. اینکه چقدر همکلاسهای غیرآلیکی همراه شدند می‌شود گفت بسیار کم. اما سرودخوانی همراهانی پیدا کرد. آیا این روز در ذهنها جا باز کرد شاید بله . آیا فکری گسترش یافت. بعید می‌دانم.

خاطره‌ی دیگری که دارم چسباندن پوستر یادبود قربانیان ۲۴ آوریل، روز قتل عام ارامنه توسط حکومت عثمانی، بر ویترین مغازه‌های خیابان نادری و جمهوری بود. نوع برگزاری مراسم ۲۴ آوریل در ایران همیشه تابع عوامل مختلفی مثل روابط سیاسی دولتهای ایران و ترکیه و یا نوع برخورد حکومت با تظاهرات خیابانی بوده است. هروقت روابط با ترکیه خوب بوده یا تمایلی به وجود تظاهرات در خیابان نبوده تظاهرات خیابانی ممنوع شده و این بزرگداشت در فضاهای بسته داخلی انجام شده است. و هروقت روابط با ترکیه طوری بوده که اجازه می‌داده، تظاهرات خیابانی ۲۴ آوریل به خیابان و نهایتا به سفارت ترکیه ختم شده است. آن سال هم محدودیت تظاهرات بود و چسباندن پوستر و اعلامیه گویا چندان با مجوز نبود و در نتیجه اجرای کار توسط ما با تهییج ما در رابطه با موضوع و عملا کمی با ترس و لرز ما انجام شد.

من هنوز در دورانی نبودم که با مسئله ناسیونالیسم ارمنی بطور جدی برخورد داشته باشم. در فضای ناسیونالیستی مدارس ارامنه و انجمنهایی که می رفتیم و البته خانواده ها، این تفکر چنان جاافتاده بود که مطالعه و زمان و تجربه‌‌های بیشتری می خواست تا بتوان در مورد آن به قضاوت و برخورد فکری نشست. اینکه ما در کشوری مثل ایران چطور مهمترین مسئله‌مان ارمنستان و تحولات آن بود، یا انزوایی که جامعه ارمنی در مجموعه‌ی جامعه داشت، و حتی در جهت آن با سیاست «حفظ هویت ارمنی» تلاش می شد، طبیعی می نمود. به خصوص که دوستیهای دبیرستانیمان هم به همین جمع دوستان همکلاسی آلیک که هم درس خوان بودیم و هم فعال در آلیک محدود شده بود. در هر صورت در آن زمان من یک دوری احساسی نسبت به انتظاراتی که از ما در آلیک می رفت داشتم، ولی این احساس چندان روشن و عمیق نبود.

اما از بحثهایی که ناشی از مطالعه‌ی مرامنامه‌ی حزب ایجاد شد بحث سوسیالیسم برایم جذابتر بود. یادم می‌آید از ما خواسته شد که مرامنامه حزب را در مجله های قدیمی دروشاگ (ارگان حزب) بخوانیم و تحت تأثیر آن مطلبی بنویسیم. از مطلبی که من در مورد آن نوشتم و به رفیق هارپیک دادم و مورد تشویق واقع شدم دو نکته یادم مانده است. یکی اینکه اعتراض کرده بودم که چرا ما وقتی وارد انجمن نوجوانان می شویم توسط مدیران با عنوان نوجوانان داشناک مورد خطاب قرار می‌گیریم، در حالیکه ما عضو حزب نیستیم. از طرفی اگر قرار است ما آگاهانه انتخاب کنیم چرا از مرام و فعالیتهای دیگر احزاب ارمنی مثل هنچاگیان و آرمناکان برای ما نمی گویند. بگذریم که در ایران اینها فعال نبودند ولی می دانستم در لبنان و دیگر جوامع دیاسپورای ارمنی وجود دارند. چه ساده بودم. نکته‌ی دیگری که عنوان کردم تأثیر گرفته از کتاب تازه‌ای که خوانده بودم یعنی ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی بود. نمی‌دانم بعدش چه نوشته بودم و چطور به اینجا رسانده بودم که من دوست دارم مثل آن ماهی سیاه کوچولو برای آگاهی از برکه به دریا بروم. و چه باک که نه برکه را می شناختم و نه دریا را.

در آن دوره‌ی رشد شخصیت مسلماً تمامی بحثها و برخوردهای اجتماعی ما در شکل گیری شخصیتمان شدیداً موثر بود. مباحثی مثل عدم پذیرش زور، آزادی و استقلال در کنار مباحث نیمه سیاسی در شخصیت ما هم اثر گذار بودند. من که از بچگی عزت نفس و غروری نسبت به تحقیر و توهین نشان می‌دادم و حتی با رفتار بچه‌گانه‌ام با معلمی که به من توهین می کرد قهر می‌کردم، در این دوران با بسیاری از معلمهای مدرسه به خاطر بحث های از نظر خودم غیر منطقی یا مقابله به خاطر توهین به دیگر همکلاسیها درمی‌افتادم و ازکلاس اخراج می شدم. در کلاس چهارم دبیرستان تقریبا بیشتر دبیرها یک بار من را از کلاس اخراج کرده بودند و نوعی رفتار اعتراضی در من شکل گرفته بود.

تا پایان دوره دبیرستان به جز ماه های امتحان نهایی و کنکور به شرکت در جلسات آلیک ادامه دادم. اما بعد ازدوره‌ی کوتاه عضویت در بخش دانشجویی حزب داشناک ما اعضای بخش دانشجویی که تردیدهایی در مورد مرام و منش حزب داشتیم در اعتراض به اخراج رفیق وازریک ، عضو متفکر حزب که نزد ما بسیار محبوب بود و کم کم به مقابله با حزب برخاسته بود، و البته بعدها به کنفدراسیون دانشجویی پیوست، به شکل گروهی (البته نه همه) از حزب استعفا دادیم. و این پایان ارتباطم با آلیک بود. در واقع مرزبندی واقعی من با حزب داشناک در محیط دانشجویی و با آگاهی بیشتر از تحولات اجتماعی و انتظاراتی که از جایگاه خودم به عنوان یک ارمنی در جامعه ایران داشتم شکل گرفت.

انجمن نوجوانان آلیک با تمام نکات منفی‌ای که در شکل گیری فکری نوجوانان و جوانان ارمنی داشت که بعدها بیشتر به آن آگاه شدم ، ازجمله ناسیونالیسم افراطی (و حتی گاهی شوینیسم) و انحصارطلبی و خیلی موارد دیگر، از حق نباید گذشت که اثرات مثبتی هم برای پرورش ما در نوجوانی به عنوان افراد اجتماعی داشت. آشنایی با تشکیلات و تشکیل جلسات و صحبت و اظهارنظر در مورد موضوعات مختلف سیاسی و اجتماعی و سازمانی، به عهده گرفتن مسئولیت، و به اجرا درآوردن آن در زمان لازم و غیره مواردی بودند که برای نوجوانانی به سن ما هم اعتماد به نفس می‌آموخت هم تجربه های مختلف و از این نظر همیشه به یاد انجمن نوجوانان آلیک می افتم و به نوعی مدیونش هستم . اما مجموعه شرایط زیستی من در خانواده در آبادان و تهران و ارتباطات بیشتری که با افراد غیر ارمنی داشتیم، و ورود به دانشکده فنی تهران و آشنایی با جنبش دانشجویی و مجموعه پیچ در پیچ تحولات فکری انگار امکان خلاص شدن از «برکه‌ی» ناسیونالیسم افراطی ارمنی به زبان ابهام‌آمیز نوشته‌های نوجوانی را فراهم کرد. چیزی که برعکس تبلیغات آن دوره محافل ارمنی، بهیچ وجه به معنی جدا شدن از هویت ارمنی‌ام نبود.

اما شاید مهمترین اثری که آلیک در زندگی من گذاشت آشنا شدن و دوستی با روبرت، همسر آینده ام، بود.

او هم عضو هیئت مدیره انجمن نوجوانان بود. پسری فعال که در سن اواخر دانش آموزی نقد فیلم می نوشت و در مجله «آلیک نوجوانان» بسیار فعال و تقریباً دستیار رفیق ژیرایر بود. نظراتمان در جلسات بسیار نزدیک به هم بود، طوری که گاهی من به خاطر اینکه انگ دنباله روی از او بهم نخورد سعی می کردم در اعلام نظر از او پیشی بگیرم تا مشخص شود بدون تأثیر از او نظر داده‌ام. هرچند او به دوستم لاریس علاقه داشت و برای عید و پارتی او را انتخاب می کرد و از لاریس می شنیدم که چقدر برای ارتباط بیشتر با او سمج و مصر است. اما دوستی ما به عنوان دو آدم هم نظر و هم فکر ادامه داشت. ما داشتیم از نظر شخصیتی شکل می‌گرفتیم و دوستی با او برای من مهم بود .هرچند او را کمی بچه پررو می دیدم ولی از او خوشم می‌آمد به خصوص از نظراتش و پیگیری و پشتکارش. بعد از خروج از آلیک و در دوران دانشجویی هم ارتباط ما پراکنده ادامه پیدا کرد هرچند به علت رفتنش به زاهدان و بعد انگلیس گاهی ارتباطمان قطع می‌شد، اما با دیدار مجدد و صحبت مشخص می‌شد که سیر تحولاتمان بسیار بهم شبیه است. من در دانشکده‌ی فنی و او در مدرسه‌ی عالی تلویزیون و سینما، هردو علاقه مند به تحولات داخل ایران، انگار از یک مجموعه تغذیه می شدیم. با نزدیکی بیشتر فکری و سیاسی در بحبوحه سالهای ۵۷ و ۵۸ بود که کم کم ارتباطمان بیشتر شد و بقولی آینده‌مان با هم رقم خورد.


بهمن ماه 1399

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد