روزی یک کار نیک! این مهمترین شعار پیشاهنگی بود. و ما میماندیم و کمبود کار نیکی که در آخر هفته باید گزارشش را مینوشتیم.
کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که پیشاهنگ شدم. برادرم قبلا شده بود. لباسها و به خصوص دستمال گردنش را خیلی دوست داشتم. من در جوخه قرمز دختران بودم و دستمالم قرمز بود و لباسم خاکی رنگ. برادرم هم در جوخه بزرگسالان بود که دبیرستانی ها بودند و رنگ لباسشان خاکستری بود .
بالای جیب لباس پیش آهنگی ما تکه ای دوخته میشد که با نخ قرمز به ارمنی نوشته شده بود هایآرنوش، به معنی پیشاهنگ دختر ارمنی و برای پسرها ، هایآری . در واقع آری به ارمنی به معنی شجاع است و آرنوش معادل مونث آن که جایگزین کلمه پیشاهنگ فارسی یا اسکاوت انگلیسی شده بود. سوتی هم با بند رنگی از گردن آویزان میکردیم که سوتش در یکی از جیبهای پیراهن قرار میگرفت. در موقع استراحت و وقت آزاد با سوت زدنهای ریتمیک کیف می کردیم. بعضی پیشاهنگان رده بالا یک بند رنگی بافته شده و آویزان از پاگن پیراهن هم داشتند که لباس را قشنگ میکرد و کارکردش را نمیدانستم و نمیدانم.
سوگند پیشاهنگی بسیار مهم قلمداد میشد و طی مراسمی در حضور پدر و مادرها و میهمانان رسمی صورت میگرفت. تنها از آن موقع بود که دستمال گردن پیشاهنگی را میتوانستیم بپوشیم. هرسال عدهی جدیدی اضافه می شدند و مراسمی برای سوگند آنها برگزار میشد. عکسی دارم که نشان میدهد متن سوگند را من در مراسم خواندهام . لابد آن موقع چون حفظیاتم خوب بود به من محول کردهاند، هرچند الان یک کلمه از آن یادم نیست.
سلام پیشاهنگی مثل سلام نظامی با بالا بردن دست به سمت سر ولی با سه انگشت،یعنی با فشار انگشت شست روی انگشت کوچک انجام میشد. با دست چپ بود ، تا به قولی به قلب نزدیکتر باشد. و من از این نظر شانس آورده بودم چون انگشت دست راستم برای این کار مشکل داشت. برای سوگند خوردن هم از همین دست و به همین روال استفاده میشد.
هفته ای یک جلسه، اغلب روز جمعه، با پوشیدن لباس پیشاهنگی و رفتن به مدرسه در برنامههای پیش آهنگی که در مدرسهی ادب برگزار می شد شرکت میکردیم، حتی در تابستانهای گرم آبادان. برنامه ها متنوع بود. تمرین رژه، تمرینات آکروباتیک برای پسرها و نرمش و بازیهای دسته جمعی برای دخترها، کلاسهای آموزش اهداف پیشاهنگی ، آشنایی با گره های مختلف با طناب که به درد اردو و کارهای در طبیعت می خورد، آشنایی با کمکهای اولیه ، اجرای فریادهای شادی، ، آتش روشن کردن و سرود خواندن و رقصیدن دست جمعی دور آن.
الان که فکر میکنم ، پیشاهنگی یک جور آمادگی کودکان و نوجوانان برای اردو در طبیعت و تحقق یک جور تشکیلات شبه نظامی ولی با سهل گیری بود. روحیه کار جمعی را زیاد میکرد و بسر بردن بیشتر در طبیعت را تشویق، اما با مطالعه و تفکر میانه چندانی نداشت و بیشتر اطاعتپذیری را پرورش می داد.
اینکه آندیک برادرم، که شش سال از من بزرگتر بود، هم پیشاهنگ بود کمک بزرگی برای من بود. آن وقتها رفتن به مدرسه به تنهایی ، آنهم روز جمعه با اتوبوسهای شهری، برای یک دختر 10 ساله مشکل به نظر میرسید. آندیک با وجود اینکه درسخوان نبود اما در پیشاهنگی که کارهای عملی و جمعی مهمتر بود خیلی فعال بود. خیلی زود متوجه شدم که برادرم را افلاطون صدا می زنند. این لقب چنان برای او جا افتاده بود که بعضیها اسم اصلی او را نمیدانستند. و هنوز هم دوستانش او را افلاطون یا افلاط می نامند. او بسیار اهل شوخی و مسخره بازی و شیطتنت بود هرچند نسبت به من خیلی سختگیر بود. یکی از موضوعاتی که همیشه از او میخواستند رقصیدن عربی بود. رقصیدن با دستمالی که روی سر میانداخت و با نخی مثل چفیه میبست انجام میشد و بعدها حتی لباس بلند عربی یا دشداشه هم برای این نمایشها تهیه کرده بود.
برنامه های پیشاهنگی برایم جذاب بود، حتی رژه. و نمیفهمیدم حرکت منظم دست با پا و اینکه همیشه با دست راست و پای چپ حرکت را شروع کنیم چرا اینقدر برای عده ای سخت بود و خنگبازی در میآوردند. پسرها خیلی برنامه های جالبتری داشتند. از جمله ساخت پل با طناب بین بالکن مدرسه و پایه های تور بسکتبال و راه رفتن روی پل طنابی، و حتی سر خوردن و فرود از ارتفاع؛ مثلا پشت بام یا بالکن مدرسه، با طناب و کارابین. البته همه اینها با طناب حمایت انجام میشد. دخترها از این کارها معاف بودند. آقای شاوارش برخورداریان، پدر ریتا که خودش هم پیشاهنگ بود ، سرپرست پیشاهنگی بود. مردی کمی چاق با لپهای قرمز و قیافه همیشه خندان. آقای روبیک معلم ورزش هم از دیگر مسئولین بود. یک دستش کمی کوچکتر بود و چون آن دستش را کمی هم عقب نگه می داشت مثل این بود که چیزی را در دستش مخفی میکند. یادمه گاهی بین دخترها پچپچه بود که امروز چی در دستش پنهان کرده. متناسب با اوضاعمان برای خنده چیزی میگفتیم. یکی میگفت: تخممرغ برای زدن تو سر هرایر که اینقد بد رژه میره. دیگری میگفت: فکر کنم شادونه باشه، آخ می چسبه الان لیس بزنی. یا: نه بابا خط کشه برای سوقولمه به تو که اینقد میخندی. و آقای روبیک داد میزد که: چطونه اینقدر شل رژه میرین مگه صبحونه نخوردین . و یکی می گفت: آخ اگه تخم مرغ پخته بود چه خوب میشد و همه می خندیدیم.
تابستانها سعی می شد برنامه عصر دیرتر برگزار شود تا هوا رو به خنکی که چه عرض کنم رو به گرمای کمتر برود. و ما که دائم عرق میریختیم بعد از هر نیم ساعتی سراغ پارچ آب یخ را میگرفتیم و اگر نبود باید آب ولرم شیر را میخوردیم که وحشتناک بود.
در دو سالی که من آبادان پیشاهنگ بودم پیش نیامد که به اردو برویم ولی از برادرم و دوستانم شنیده بودم که خیلی خوش میگذرد. تنها یکسال وقتی در باشگاه آرارات تهران پیشاهنگ شدم به اردوی منظریه رفتم و دوستانی هم از آبادان آمده بودند. اما چون با پیشاهنگان همجوخه تهرانی صمیمی نبودم و یک جور احساس غربت در فضای صمیمی آنها میکردم خاطرهی چندانی جز برنامهی تمیز کردن چادرهایمان و شبنشینی و آواز دور آتش یادم نمانده است. استخر منظریه هم در خاطرم مانده که بسیار خزه بسته بود و دایو پرشش در ارتفاعی بسیار بلند قرار گرفته بود و یکبار پریدن از آن را با ترس و لرز انجام دادم و آنقدر طول کشید تا به سطح آب رسیدم که از خیر تکرارش گذشتم. و البته خاطره بعضی فریاد شادیها که بعدها با یکی از دوستان آن اردو می خواندیم و به بی معنی بودن آنها می خندیدیم.
همیشه فکر می کردم این فریاد شادیها از کجا آمده و چرا واژه های بی معنی دارد. مثلا یکی که یادم است با این متن شعر بود که با آهنگ خاصی خوانده میشد:
روی ، روی، روی ، روی ، بام بابام بابام
روی ، روی، روی ، روی ، بام بابام بابام
اییا یا یا ، اییا یا یا ، بام بابام بابام
اییا یا یا ، اییا یا یا ، بام بابام بابام
یا یکی که خیلی خوب یادم نیست ولی دوستمان بعد از پریدن روی یک ارتفاع میخواند و ما جوابش را میدادیم با این شعر:
بالابام ، زیم بالابام ، سربالابام
جواب: بام ، بام ، بام
و تکرار چند باره اش که همیشه به خندههای غش غش ما ختم میشد.
گاهی فکر میکنم چون پیشاهنگی را یک انگلیسی مأمور در هند و آفریقا تأسیس کرده، شاید از آواهایی شبیه آوازهای آفریقایی که در زبانهای مختلف معنی خاصی نمیدهد برای یکپارچگی بیشتر استفاده کرده است. در هر صورت فریادشادیها برای ما بچه ها هم باعث شادی بود و هم خنده و مضحکه.
دست زدن یا کف پیشاهنگی هم به گونه ای همین کارکرد را داشت. ریتم خاصی برای دست زدن بود که همه باید یاد میگرفتیم و گاهی لیدر گروه با سوتش این ریتم را برای ما مینواخت.
۱ ۲ ۳ ۴ سکوت ۱ ۲ سکوت ۱ ۲ سکوت
۱ ۲ ۳ ۴ سکوت ۱ ۲ سکوت ۱ ۲ سکوت
۱ ۲ ۳ ۴ سکوت ۱ ۲ ۳ ۴ سکوت ۱
با بازیگوشی و خنگ بازی بچه ها ده ها بار باید این کف زدن را تکرار میکردیم تا یکبار واقعا هماهنگ در بیاید.
از پیشاهنگان برای کارهای انتظامات در برنامه های عمومی یا مدرسه استفاده میکردند . مثلا در مراسم همایش 24 آوریل که مردم در محوطه کلیسای ارامنه بر مجسمه یادبود قتل عام 1915 گل نثار میکردند، یا عید پاک یا حتی تجمع های کوچکی مثل مسابقات ورزشی یا جشنهای فرهنگی. در این برنامه ها پیشاهنگان پارچه ای به بازو با عنوان انتظامات میبستند و دو طرف راه عبور یا در محل تجمع میایستادند. برادرم هم اغلب جزو انتظامات میشد.
گاهی از نوع برخورد سرجوخههای پسر با افراد گروهشان احساس میکردم یک نوع خشونت کلامی و تحکم در رفتارشان بود که نمیدانم چقدر ذاتی تشکیلات پیشاهنگی بود . در مورد دختران این خشونت کمتر دیده میشد.
یک سال بیشتر در تهران پیشاهنگ نبودم با بزرگ شدنم بیشتر از روحیه پیشاهنگی فاصله گرفتم و از ادامه فعالیت منصرف شدم . شاید صمیمی نبودن با هم جوخه های تهرانی علت مهمی بود که مرا از پیشاهنگی دور کرد. اما احساس تصنع در آن فعالیتها و هدفها و رتبه بندیها و نظم و انظباط و دستورها و اطاعتها و ... علت مهم دیگر بود.
و شعار روزی یک کار نیک و گزارشهای آن برایم از همه تصنعی تر بود. برایم مضحک به نظر میرسید که کاری را که باید بطور طبیعی انجام میدادم به عنوان کار نیک بنویسم. مثل خرید از فروشگاه یا جارو کردن دم در که بیخودی بیشترش میکردم ، غذا دادن به سگ ، جمع و جور کردن منزل، کمک به همشاگردی برای درس خاص ، کمک به مادرم در پهن کردن لباسهای شسته و کارهای دیگری که لیست میکردم ولی هیچ وقت از اینکه آنها را کار نیک بنامم راضی نبودم . بعضی از دوستان از خیابان رد کردن یک کور یا پیرزن و چیزهایی مثل این می نوشتند و من تعجب می کردم که چرا ما هیچ وقت نزدیک خانه مان از این جور آدمها نمیدیدیم و افسوس میخوردم. تا آخر دورهای هم که این گزارشها را مینوشتم هیچ کار نیک خارق العادهای نتوانستم انجام دهم و رضایتی هم از انجام کار نیک روزمره برایم حاصل نشد!
اردیبهشت 1399
متأسفم که این خانوم در مراسم های پیشاهنگی این اخساس را داشتند ،من یک پیشاهنگم والان هم با حستجوی بسیار وتلاش در یک مدرسه پیشاهنگی مشغول به کارم ،پیشاهنگان واقعی در تلاش مستمر برای بهبود اخلاق در حامعه تلاش می کنند