-
ابرهای خاطره - درخت کریسمس
یکشنبه 5 دی 1400 15:34
ژانویه 1983 میلادی یا دیماه 1361 ایرانی اولین سال نویی بود که ما درخت کریسمس در خانه خودمان یعنی خانه من و روبرت و مارتیک 7 ماهه برپا کردیم. من و روبرت تازه پس از یک سال زندگی در شیراز و اهواز به تهران آمده بودیم و درآمد درست و حسابی نداشتیم. من با وجود داشتن لیسانس مهندسی شیمی بعلت اوضاع بعد از انقلاب کاری پیدا نکرده...
-
ابرهای خاطره ۲۱ - کنکور ۵۲
یکشنبه 10 مرداد 1400 09:29
آن وقتها حداقل در مدرسهی ما تنها در سال آخر دبیرستان بود که شروع می کردیم به کنکور فکر کنیم. ما دختران سال چهارم ریاضی دبیرستان ارامنهی کوشش مریم حدود ۴۰ نفری بودیم که ده دوازده نفری از بقولی درسخوانهای کلاس با هم تصمیم گرفتیم به کلاس کنکور ۴۰ روزهی خوارزمی برویم . بقیه، بعضی اصلا به فکر کنکور نبودند و بیشتر به فکر...
-
ابرهای خاطره ۲۰- سقوط آزاد
شنبه 2 مرداد 1400 17:49
یادشان به خیر ، دبیران درسهای ارمنی دبیرستان کوشش مریم به طرز عجیبی شبیه هم بودند. پیر، متعصب، و اهل تبریز. ترکیب اینها، همراه با برخوردهای نسبتاٌ نرمترشان نسبت به ما انگار مجوز دست انداختن و شوخی و خنده در موردشان یا در حضورشان را برای ما صادر میکرد. خانم آرشالویس یا درواقع دوشیزه آرشالویس اولین دبیر ارمنی من در...
-
ابرهای خاطره ۱۹- انجمن نوجوانان آلیک - کشمکش ها
شنبه 26 تیر 1400 09:54
فعالیتهای ما در انجمن نوجوانان آلیک به مرور تغییر کرده و جدیتر شده بود. بعد از چند بار تغییر روسای انجمن که از طرف حزب داشناک تعیین میشدند، جدیداً افراد روشنفکرتری مثل رفیق وازریک و رفیق هارپیک که یکی دانشجوی معماری دانشگاه تهران و دیگری مهندس مکانیک بود به ریاست انجمن نوجوانان تعیین شده و بحثها و فعالیتهای جالبتر و...
-
ابرهای خاطره ۱۸- انجمن نوجوانان آلیک- عصر شاد
یکشنبه 20 تیر 1400 13:00
اولین بار همکلاسیم لاریس مرا به انجمن نوجوانان آلیک برد. کلاس نهم دبیرستان کوشش مریم بودیم. گفت : خ یلی خوبه کلی چیز یاد می گیریم و با آدمهای مختلف آشنا میشیم، تازه«اوراخ یِرِگو» به معنی «عصر شاد» هم داریم. من خیلی سردرنیاوردم این آلیک چیست و عصر شاد چی، ولی لاریس دختر پر شور و بامزه و اجتماعیای بود و من دوست داشتم...
-
ابرهای خاطره ۱۷- ستارهی کوچک
پنجشنبه 3 تیر 1400 17:45
نامش آستقیک بود به معنی ستاره ی کوچک . مادرم را می گویم. و چه پر معنی بود این اسم در مقابل آرگ نام خواهر بزرگترش به معنی خورشید. خالهام زنی بود مستقل، مصمم، قوی و گاهی مستبد. درمقابل، مادرم زنی بود رئوف و خوش قلب اما ضعیف. دو خواهر در روستای ارمنی نشین" کنارک بالا"ی چهارمحال در دهه 1290 به دنیا آمده بودند ....
-
ابرهای خاطره ۱۶- یک روز ابری
چهارشنبه 5 خرداد 1400 12:25
بعد از پایان کلاس باید برای تمرین حرکات نمایشی ورزشی به استادیوم فرح میرفتیم. این برنامه قرار بود به مناسبت 4 آبان ( تولد شاه) یا شاید ۶ بهمن ( سالگرد انقلاب سفید) تدارک دیده شود. دبیرستان کوشش مریم و دبیرستان نوربخش مشترکاً این برنامه را داشتند و همهی شاگردان کلاسهای هفتم تا یازدهم از هر رشتهای باید در این برنامه...
-
ابرهای خاطره ۱۵- روزی یک کار نیک
چهارشنبه 5 خرداد 1400 12:23
روزی یک کار نیک! این مهمترین شعار پیشاهنگی بود. و ما میماندیم و کمبود کار نیکی که در آخر هفته باید گزارشش را مینوشتیم. کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که پیشاهنگ شدم. برادرم قبلا شده بود. لباسها و به خصوص دستمال گردنش را خیلی دوست داشتم. من در جوخه قرمز دختران بودم و دستمالم قرمز بود و لباسم خاکی رنگ. برادرم هم در...
-
ابرهای خاطره ۱۴- خانم ویولت و رنسانس
چهارشنبه 5 خرداد 1400 12:18
رنه دکارت فیلسوف فرانسوی دوران رنسانس ته راهروی ورودی کلاسمان غلغله است . دبیرستان دخترانهی کوشش مریم که همزمان با تولد من یعنی سال ۱۳۳۳ تأسیس شده یک ساختمان قدیمی و یک ساختمان جدید دارد. ساختمان قدیم که بیشتر شبیه یک ساختمان مسکونی با تعداد اطاق زیاد است در گوشهی شمال شرقی قرار گرفته و کلاسهای رشته های ادبی و خانه...
-
ابرهای خاطره۱۳- دبیرستان کوروش
چهارشنبه 5 خرداد 1400 12:16
در تهران انتخاب دبیرستان من با وساطت فامیل انجام شد. آن موقع خانم لینا ملکنیان ،فامیل ما، مدیر دبیرستان کلیمیان کوروش بود. با توجه به نمرات کارنامه دبستانم پیشنهاد کرد در مدرسهشان با معافیت شهریه ثبت نام کنم. دبیرستانی دو کوچه پایینتر از دبیرستان دخترانه ارامنه در خیابان شیخ هادی. خیابانهای شیخ هادی و نادری از محله...
-
ابرهای خاطره ۱۲- سالن آرایش لورا
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 13:05
محله جدید ما در تهران با آبادان زمین تا آسمان فرق داشت. خیابانهایی مملو از مغازه ، شلوغی، ترافیک ،چراغهای نئون چشمک زن، پیاده رو های پر آمد و رفت ، سر و صدا، ماشین ، ماشین ، ماشین . خاله ام در منزلی در خیابان منوچهری جنب خیابان ارباب جمشید ساکن بود و ما هم یک اطاق از این منزل اجاره ای را صاحب شدیم. منزلی بزرگ و قدیمی...
-
ابرهای خاطره ۱۱- برادرم ساکو
پنجشنبه 30 خرداد 1398 00:46
برادرم ساکو ۹ سال از من بزرگتر بود. مادرم نامش را انتخاب کرده بود، اما نمی دانم پدرم یا کس دیگری که شناسنامه را برای او گرفته بود در اثر فراموشی اسمش را سروژ ثبت کرده بود. ما همگی او را ساکو صدا می زدیم. مادرم علاقه خاصی به ترانه های ارمنی داشت که در روستایش چهارمحال یا در اصفهان در میان جمع ها می خواندند یا...
-
ابرهای خاطره ۱۰- روزهای غبارآلود
پنجشنبه 30 خرداد 1398 00:44
شاید اگر ما آن اواخر به منزل شماره ۱۴۲ منتقل نشده بودیم دلم هرگز به ترک آبادان رضایت نمی داد. هرچند که به هر حال باید همراه خانواده می شدم. خاطره تلخ این منزل هنوز گاهی مثل بادهای خاکی آبادان که روز را تار می کرد و غبار آن چشم مان را می سوزاند بر روی خاطرات شیرین کودکی ام گسترده می شود و آن را غبارآلود می...
-
ابرهای خاطره ۹- دبستان ادب
پنجشنبه 30 خرداد 1398 00:43
من دوران دبستانم را در مدرسه ادب با یک معلم بسیار خوب شروع کردم و با یک معلم بی نهایت خوب به پایان بردم. البته این به معنی آن نیست که همه معلم های دبستان ادب خوب بودند. دوشیزه آنیک (یا آن طور که به ارمنی می گفتیم؛ اوریورت آنیک) خانمی حدود چهل ساله، بسیار قد بلند و با چهره ای بسیار زیبا و شیرین بود که غبار...
-
ابرهای خاطره ۸- صلیب طلا
پنجشنبه 30 خرداد 1398 00:40
کمی بعد از زنگ وارد کلاس شدم. ولوله ای در کلاس حاکم بود. معلم مان گفته بود کمی دیرتر می آید چون خانم ناظم با ما کار دارد. بالاخره خانم دانیک با آیلین همکلاسی مان وارد شدند و ولوله کم شد. هویک، مبصرمان، که پسر خانم دانیک بود برپا گفت و مراسم پاشدن و نشستن برگذار شد و سکوتی حاکم. سکوتی که بیشتر به نظر می رسید از کنجکاوی...
-
ابرهای خاطره ۷- رکسی
پنجشنبه 30 خرداد 1398 00:19
رکسی رکسی یک ماهه بود که آوردندش به منزل جدید. رکسی صاحب داشت، برعکس میشکا، گربه پیر حیاط ما و جوجه تیغی بی اسم و رسم باغ که صاحبی نداشتند ولی در حیاط ما زندگی می کردند. آقای سرکیسیان، صاحب خانه مان، صاحب رکسی بود و او را آورده بود تا سگ باغ منزل شان باشد. ما هم که در اطاق های کارگری حیاط پشتی آن ها زندگی می کردیم با...
-
ابرهای خاطره ۶- بازدیدهای کودکانه ما
جمعه 3 اسفند 1397 00:39
بالاخره بعد از قول و قرارهای مفصل که چندین بار به هم خورده بود، قرار بود به بازدید یک هواپیمای مسافربری در فرودگاه آبادان برویم. این را «ماییس» پسر فامیل ما یا دقیق تر پسر «پدر تعمیدی» من خبر داده بود. خانواده «گریکور» یا همان «پدر تعمیدی» یا به ارمنی «کاور» من هم در نخلستان چند خانه آن طرف تر ما ساکن بودند. کار پدر...
-
ابرهای خاطره ۵- کتابهای گلوریا
جمعه 3 اسفند 1397 00:33
آقای ابطحی قدم می زد و یکی از بچه ها درس جدید فارسی را روخوانی می کرد. بقیه هم طبق دستور معلم با انگشت متن خوانده شده را تعقیب می کردند تا بتوانند از جایی که قطع شد خواندن را ادامه دهند. کسی که در حال خواندن بود واقعاً جان می کند. تپق زدن های متوالی و غلط خواندن هایش همه را کلافه کرده بود. هرایر، هم ...
-
ابرهای خاطره ۴- تابستان خوش در باشگاه نفت
جمعه 3 اسفند 1397 00:31
تابستان بین کلاس چهارم و پنجم، مادرم به کمک یکی از کارمندان شرکت نفت مرا هم در برنامه های تابستانی باشگاه نفت آبادان ثبت نام کرد. کارنامه ی پر از بیستم مجوز من برای ثبت نام شده بود. آشنایان شرکت نفتی برای تشویق قبول می کردند که مرا به عنوان خواهرزاده معرفی کنند تا از امکانات شرکت نفت استفاده کنم. آرمیک دختر...
-
ابرهای خاطره ۳- خانه “سلیم خان”
جمعه 3 اسفند 1397 00:29
خانم و آقای تاملینسون که مادرم در خانه آن ها کار می کرد به انگلستان رفتند و مادرم را به خانم و آقای “سلیم خان” برای کار خانگی معرفی کردند.مادرم تا موقعی که آبادان بودیم با خانم تاملینسون نامه نگاری داشت و با انگلیسی بسیار ساده و خط خرچنگ قورباغه خود، نامه هایی به او می نوشت و جواب هایی دریافت می کرد. سلیم خان ها در...
-
ابرهای خاطره ۲- جوراب شلواری
جمعه 3 اسفند 1397 00:25
زنگ تفریح تمام شد و ما هنوز غرق بازی چهار گوش بودیم. یکی از بازی های مورد علاقه ما دخترهای دبستان در زنگ تفریح، چون حتی در چند دقیقه هم می شد آن را بازی کرد . بخصوص در حیاط مدرسه ادب. کلیسا در حیاط مدرسه قرار داشت و چهار ستون بلند ناقوس خانه کلیسا، چهار گوش بزرگی را تشکیل می داد که جون می داد برای این بازی. یک نفر وسط...
-
ابرهای خاطره ۱- نخلستان
پنجشنبه 2 اسفند 1397 20:26
من در محله سیکلین آبادان به دنیا آمدم، ولی خیلی زود به نخلستان کوچ کردیم. از محله سیکلین هیچ به خاطر ندارم جز این که بعدها، در مسیر خانه به مدرسه، با سرویس از کنار آن میگذشتیم و می گفتند به خاطر این که اغلب ساکنین آن محل قبلاً سیک های هندی بودهاند، نام آن را سیکلین گذاشتهاند. اما از نخلستان خاطرات خیلی خوبی دارم....